به مناسبت سالمرگ محمود درویش (2008-1941)
عبده وازن: وقتی در رامالله هستی، آیا احساس میکنی واقعا در وطنت، فلسطین، هستی؟ وطنت به قطعه زمینی در درونت، شعرت و حافظهات تبدیل شده است؟
محمود درویش: احساس و زبانم بسیار شرمنده است. خیلی احساس در ـ وطن ـ بودن نمیکنم. احساس میکنم در زندان بزرگی هستم که در سرزمین و وطنم ساخته شده است و، گویی، از تبعیدگاهم رهایی نیافتهام. آنکس که در تبعیدگاه، وطن را بههمراه داشت، اکنون تبعیدگاه را در وطن با خود دارد. حد و مرزها بین دو مفهوم «وطن» و «تبعیدگاه» واقعاً در هم آمیخته است. آزادی نیز، هم شکننده است و هم بسیار زیباست. باید در اسارت آن باقی بمانیم. در این اسارت، در اسارت آزادی، میتوانیم آزاد شویم.
این مجاز و استعاره بسیار است و مرز میان اشیا، بسیار درهمتنیده است. گاهی به مرز یک معنا نمیرسی و گاهی نیز به جستوجوی یک معنا میروی و نمییابی. اما مهم این است که وطن را از دست و خیالمان بر زمین نگذاریم. تلاشهای زیادی صورت گرفت تا بین ما و این سرزمین فاصله ایجاد شود. اسرائیلیها دیوارها را فقط بین ما و خودشان استوار نمیکنند بلکه آن را بین ما و خودمان، بین ما و وجودمان میسازند. اما آنها به ساخت حصارهای دیگری هم نیاز دارند: بین تاریخ و خرافه، بین واقعیت و اسطوره؛ و این کاری است که آنها انجام نمیدهند. آنها پشت اسطورهای مسلح به کلاهکهای هستهای پنهان شدهاند. هیچ اسطورهای در تاریخ سراغ نداریم که با این اسلحۀ مرگبار مسلح شده باشد.
هر روز زاده میشوم؛ گفتوگو با محمود درویش و گزیدۀ اشعارش. مؤلف: عبده وازن. مترجم: محمد حزباییزاده. نشر فرهنگ جاوید.
درباره این سایت