مدتیه یه فرضیهای به ذهنم راه پیدا کرده از این قرار که یه سری از کتابها راهشون رو بهسمت خوانندۀ خودشون پیدا میکنن. حالا جرقهاش چطوری زده شد؟
والا اواخر بهمنماه بود که پاشدم رفتم کتابفروشی محله که یه مجموعه شعر از شاملو و رگتایم از دکتروف و نظریههای رمان از مجموعۀ مؤلفان رو بخرم. وقتی رفتم بخش اشعار نظرم عوض شد و بهجای اولی انقراض پلنگ ایرانی با افزایش بیرویهی تعداد گوسفندان از مهدی رو گرفتم، دومی و سومی رو هم کلاً نداشت و بهجاش خاطرات زمستان پل استر رو گرفتم.
همینطوری که داشتم واسه خودم میگشتم دو تا فروشندۀ ازهمهجابیخبر ازم خواستن دربارۀ چند تا از کتابها نظر بدم و من هم قبول کردم و رفتم سمت منبری که نشونم داده بودن. آقا همچنان که به افاضۀ فضل ادامه میدادم متوجه شدم هرچی از این منبره بالاتر میرم فاصلهام با صندلیاش بیشتر میشه. درنهایت وقتی که ترس از این ارتفاع به وجود اومده تو چشم هر سه نفرمون مشخص شد، به اتفاق نظر ناگفتهای رسیدیم که بهتره تا حادثۀ خطرناکی پیش نیومده، برگردم زمین. جونم براتون بگه بدون اینکه خودم رو از تکوتا بندازم، خیلی خانمانه اومدم پایین و همینکه سفتی زمینِ زیرِ پام خیالم رو راحت کرد، یکی از فروشندهها یه نمایشنامه گذاشت توی دستم. من که هنوز درگیر سرگیجهام بودم فقط متوجه شدم عنوان کتاب برام آشناست: مهمان ناخوانده نوشتۀ اریک امانوئل اشمیت. هیچی دیگه، سرتون رو درد نیارم، کتابها رو حساب کردم و برگشتم خونه و الخ.
چند روز بعد توی عکسهایی که از گوشی قبلیام توی هاردم مونده بود این اسکرینشات از صفحۀ اینستاگرام محمدرضا شعبانعلی رو دیدم که نمیدونم مال چند سال پیشه.
چند روز پیش که داشتم میرفتم بیرون یه نگاه به کتابهای قطع جیبیام انداختم و مهمان ناخوانده رو گذاشتم تو کیفم.
کتاب بهغایت روان، پرعمق و کمحجمه؛ موضوع این نمایشنامه ایمانه. شخصیتهای اصلیاش فروید، ناشناس و آنا (دختر فروید) هستن.
فکر کنم قبلاً همینجا گفته بودم که اغلب نویسندههای غربی ـ برعکس اغلب همتاهای شرقیشون ـ وقتی با یه مفهوم پیچیده سروکار دارن لفظ رو ساده میگیرن؛ به یه عبارت دیگه، اگه یه سری از مؤلفهای شرقی میخوان هوشمندی خودشون رو با پیچیدگی لفظ نشون بدن تا خواننده بهسختی مفهوم رو درک کنه و اینطوری سطح خودشون بالاتر از خواننده شناخته بشه، یه سری از مؤلفهای غربی بهواقع هوشمندانه عمل میکنن و متن رو طوری تألیف میکنن که خواننده بتونه مفهوم رو کامل درک کنه و درنتیجه اون رو نقد کنه، بسط بده و باعث رشد بشه.
گفتم که کتاب پرعمق و کمحجمه، و همین باعث شد که چند ساعت بعد از تموم کردنش، دوباره برم سراغش، و خب این اتفاق بهندرت برای من پیش میآد.
این اولین اثریه که از این نویسنده خوندم و بهنظرم خیلی جالب بود که میتونستم بهجای بعضی از دیالوگهای بین فروید و ناشناس، بعضی از سؤالهای خودم رو بذارم، و باید کتاب رو بخونید تا ببینید این درگیری ذهنی چقدر جالبه.
دیگه این رو هم بگم که کتاب رو تینوش نظمجو با همکاری مهشاد مخبری ترجمه، آزاده پارساپور ویرایش و نشر نی چاپ کرده.
درباره این سایت