همینکه این نوشتۀ محمد مهدی رو خوندم رفتم فایل صوتیاش رو دانلود کردم؛ اما بهخاطر مشغله و نیز تنبلی، دیروز تونستم گوش کنم. فایل صوتیاش رو، هم میتونید از کانال تلگرام خودش دانلود کنید، هم از کانال بیبیسی فارسی. موضوع بسیار مهم، جالب و چالشبرانگیزیه که مشابهش رو پیشتر از مصطفی ملکیان شنیده بودم؛ البته خیلی مختصرتر. به امید خدا بعداً مفصل دربارۀ این موضوع نظرم رو مینویسم؛ چون حقیقتاً طی چند سال گذشته نگرشم دربارۀ این موضوع خیلی تغییر کرده و مطمئنام که نوشتن ازش برای آیندۀ خودم مفیده. این نوشته دربارۀ ازدواج به سبک غالب و رایج جامعۀ ایرانیه؛ اما بهنظرم میشه توی سبکهای دیگه هم چنین نگرشی داشت.
اما اما اما چیزی که حین و بعد از شنیدن این فایل خیلی ذهن من رو به خودش مشغول کرد این بود که چرا کمتر دربارۀ این موضوع میخونیم و میشنویم که از پتانسیل بالای اونچه به اسم عشق شناخته میشه و به ازدواج ختم میشه، در جهت رشد دو نفر استفاده بشه؟ حالا رشد تو هر زمینهای. این سؤال واقعاً برام مطرحه چون غالباً چنین نگرشی رو توی اطرافیانم نمیبینم؛ یعنی جوانهایی رو میبینم که خودشون رو به آب و آتیش میزنن تا به هم برسن، کلی احساس و هیجان شدید رو تحمل میکنن، ولی وقتی وارد زندگی میشن هیچی به هیچی. نه برنامهای، نه هدفی، نه همکاریای. اصلاً من میمونم؛ این نوع زندگی بیشتر نوعی خودآزاری بهنظر میرسه، انگار دستیدستی بخوای به پایانِ خودت برسی. حالا فکر کن این زندگی بخواد به فرزندآوری و پرورش یک یا چند نفر از نسل بعدی ختم بشه.
از اون طرف بیاید داستانهایی رو که برای جامعۀ ما روایت میشه ببینیم، حالا چه بهصورت رمان چه فیلم؛ چند تا داستان خوب میشناسیم که زندگی مشترک رو با این دید روایت کنه؟ نهایتاً یه نوشته میآد روی صفحه با این مضمون که n سال گذشت و بعدش میبینیم دخترخانم قصه که دیپلم داشته، الان شده استاد دانشگاه و آقاپسر هم که یه کارمند ساده بوده، شده مدیرکل؛ این یعنی رشد!
اینکه تفکر غالب یا بیفکری رایج جامعه یه چیزی رو بهمون القا کنه یه حرفه، اینکه ما از روی سهلانگاری یا تنبلی مسیر اصلی رو نادیده بگیریم یه حرف دیگه است.
شاید این حرفی که زدم خیلی کلی و شعاری به نظر برسه، مخصوصاً با دغدغههای جورواجوی که این روزها بیشتر از همیشه به چشم میآد؛ ولی این زندگیمونه، داریم عمر و امیدمون رو پاش میذاریم.
درباره این سایت