این دلتنگی هم از اون دردهای بد روزگارهها، یه جای خالی که همهچی رو میبلعه، سیاهچالهطور؛ همینقدر کلیشهای. انگار که روحت چنگ بندازه به گلوت و جونت بیفته به خودخوری. بدمصب موی آدم رو سفید میکنه و روزگارش رو سیاه. از اون دردهاییه که آدم دلش نمیآد حتی واسه دشمنش بخواد. اونوقت من حیرونم که چطوز دانشمندها هنوز کشف نکردن که همین درده که مادر همۀ دردهاست. بغضیه که هرچقدر گریه بشه آروم نمیشه؛ ولی میدونی. یه وقتهایی آدم انقدر دلتنگی به کام خودش میریزه که.
درباره این سایت