دبیرستانی که بودم برای فراموش کردن موضوعی سعی کردم راهی پیدا کنم. موضوع رو توی یه استوانهی خاکستریرنگ توی مغزم گذاشتم و انگار طوری زندانیاش کرده باشم که دیگه نتونه ازش بیرون بیاد. وقتی میخواستم بهش فکر کنم، انگار به دیوارهی اون استوانه میخوردم و برمیگشتم. خب اون موضوع ساده بود و فرایند با موفقیت بالایی به نتیجه رسید. این روش رو همچنان ادامه دادم. سال گذشته روند تولید استوانهها رشد چشمگیری داشت و ذهنم پر از آبلههای استوانهای بود. این بین، یه استوانه از کلمات ساخته شده بود. موضوع درونش آروم و قرار نداشت و هی سرک میکشید بیرون، کلمهها خراب میشدن، میریختن زمین و بعضی وقتها که میخواستم دوباره کنار هم بذارمشون، جا نمیخوردن؛ انگار هزاران قطب همنام آهنربا رو بخوای به هم بچسبونی. راستش دیگه از صرافتش افتادم، الان دیگه از صرافت خیلی چیزها افتادم. حالا احساس میکنم خودم هم توی یکی از همین استوانهها قرار گرفتم. فقط کاش این گذر زمان انقدر فرسایشی نبود.
پینوشت اول: کرونا؟ نه بابا. این چند هفته که اینجا نبودم انقدر حرفهام رو نشُسته، قروقاطی، روهم روهم و بیهوا خوردم که بیشتر نگران مسمومیت کلامی هستم تا کرونا.
پینوشت دوم: چند هفتهای هست که دامین و هاست خریدم؛ ولی وقت نمیکنم سایت رو سرپا کنم. بارها به خودم گفتم تا چیزی قطعی نشده ازش حرف نزنم، اما خب. با اجازه بزرگترها میخوام لعنت بفرستم به یهسری از اونهایی که مجبورم کردن به اسبابکشی از اینجا.
درباره این سایت