معمولاً حرف زدن دربارۀ داستان فارسی برام سخته؛ مخصوصاً آثار نویسندههای جدید. داستانهایی که اکثراً یا زردن یا سیاه، یا تلفیقی از هردو. هاسمیک اما اینطور نیست. مجموعۀ هفت داستانکوتاهی که شاید بعضیهاش تیره بودن، اما نه سیاه بودن و نه زور میزدن که با سیاهنمایی واسۀ خودشون جا باز کنن و انقدر واقعی بودن که میتونستن روایت ادبی بخشی از یه زندگینامه باشن. اما چیزی که بیشتر از همه من رو جذب کرد قلم پختۀ نویسنده توی روایت و زمان غیرخطی بعضی از داستانها بود. مرجان صادقی نمیخواد با پیچوتاب دادن به روایتش خواننده رو گیج کنه تا استادی خودش رو به رخ بکشه؛ فقط پیچوتاب زندگی رو به رخ ما میکشه.
این کتاب ۹۷صفحهای رو نشر ثالث بهتازگی چاپ کرده. چرا تا داغه خونده نشه؟
پینوشت: بله، نوشتۀ قبلی دربارۀ همین کتاب بود.
درباره این سایت